تنفس صبح



گوشه ی خانه نشسته ام ، از پنجره ، نور ، تکه ای از فرش را می رباید . نمیدانم این فرش قرمز را میتوانم قالی صدا کنم یا نه ، اما اسم آن پرده را که با هر نسیم نرمی ، جلو و عقب می رود، می دانم ،نامش لبخند است .  ذره های خاک در هوا معلق اند وآرام این طرف و آن طرف می روند ، عجله ای در کارشان نیست ، در کار ساعت روی طاقچه هم . صدای اذان از دو کوچه آن طرف می آید ، آرام پرده را کنار می زند ومی نشیند روی آنجایی که نور ، جای فرش بر زمین پهن شده . سجاده آماده است ، عشق هم ، بوی باران در مشامم می پیچد ، آقاجان با دستهای تا آرنج خیس شده وارد خانه میشود ، آخ از آن آستین های تا زده اش ، و آخ از آن ذکری که زیر لب میگوید . بلند می‌شوم و به یاد روز های کودکی ، در همان حوض آبی آرام وضو میگیرم و همراه آقاجان میروم به مسجدی که دو کوچه آن طرف تر است . 

 

 

+ یکی دیگر از متن های تخیلی اینجا

 


خواهرها یک دفعه چشم باز میکنند ، می بینند برادرکوچولوی نیم وجبی ریزه میزه شان ، دارد از روی سفره برای همسرش سیب زمینی های ترد تر را جدا میکند . راست است که میگویند برادر کوچولو ها زود بزرگ میشوند!

 

 

+ از پاییز و عاشقانه هایش حرفی بزنم یا به اندازه ی کافی از این پست ها خوانده اید ؟

++ از عوض شدن اسمم از paradox به پارادوکس برایتان بگویم یا نیازی نیست ؟

+++ یک سوال ، عوض کردن آدرس وبلاگ خیلی بد است ؟آخر میخواهم عوضش کنم . 

++++ متن، تخیلی است .


من خجالتی ام .

این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است ! 

خجالت ، مثل موشی کثیف ، در تار و پود ارتباطاتتان راه می رود ، دست و پای کثیفش را به همه جا می مالد و در آخر ، تار های ارتباطی را می جود و در می رود .

و شما می مانید و آدمهایی که نمی دانید چطور به آنها سلام کنید .

شاید شما حرف هایم را نفهمید ، شاید شما از آنهایی باشید که در چشم مردم زل می زنند و  جوری سخنرانی میکنند که زمین می لرزد . شاید شما تا به حال به خاطر خجالتی بودن ، از دوستانتان جدا نشده باشید ، شاید شما مانند من و امثال من ، به خاطر خجالتی بودن توان حرف زدن با مسئول اداره تان را از دست نداده باشید . 

ولی من و امثال من ، که خوره ی خجالت به جان زندگی مان افتاده ، نمی توانیم مثل شما خرید کنیم ، چانه بزنیم ، لطیفه تعریف کنیم و در اتوبوس با آدمها گرم بگیریم .

ما همیشه یک گوشه ی دنیا ، در لاک سرد خجالتی مان فرو رفته ایم و داریم به این فکر میکنیم آیا فلانی متوجه خجالت مان شد ؟ حالا آن شخص درباره مان چطور فکر میکند و ایا مسئول پذیرش ، فهمید آن اشتباه کلامی مان را ؟

این خجالت ، قدرت پس گرفتن پولمان را از آبمیوه فروش ، قدرت گرفتن مکانمان را در صف از کسی که جلویمان ایستاده و قدرت جواب دادنمان را به سوالات اقوام از ما گرفته . و مثل مردابی شده که دارد ما را در خود غرق میکند .

ما خجالتی ها همیشه دست کم گرفته می شویم و قلبمان تند تر می تپد . گونه هایمان همیشه سرخ اند و دست هایمان همیشه سرد . و نشستن در جمع های فامیلی یا جلسه های کاری ، برایمان از راه رفتن روی یک طناب نازک ، بین دو کوه سخت تر است . انگار دنیا جایی  برای خجالتی ها نیست . در خوابگاه و اداره و صف نان باید" رو "داشته باشیم . 

درست است که خجالتی هستیم اما هیچوقت کم نمی آوریم . و آنقدر ضایع میشویم ، آنقدر استرس میگیریم که دیگر حرف زدن در جمع برایمان مثل نوشتن ، راحت شود .

و موش کثیف خجالت را ، از زندگی مان می اندازیم بیرون و میگوییم : برو پی کارَت !


  

+ و خدایی که بهتر از هرکس صلاح مرا می داند .


گفت :

میدونی سعید ، نویسنده ها چند دسته ان .

مثلا شایان و حمید و رضا میرن تو دسته ی نویسنده ی های راه راه ، یعنی بعضی از متناشون واقعا خوب و بعضی متناشون واقعا بدن ! مهدی و علی و امیر میرن تو دسته ی نویسنده های خال خالی ، یعنی بین متناشون یه وقتایی متنای بدم پیدا میشه . محمد و حسن و میلاد هم میرن توو دسته ی یه دست رنگ شده ها . اینا همون باحالایین که کل متناشون خوب ، منظم و با هدفن !

و من و تو ، سعید ! میریم جزو نویسنده های راه راه خال خالی یه دست رنگ شده ! حالا خودت حساب کن چجور متنایی می نویسیم !

 

 

 

 

+ یک متن کوچک با شخصیت های _ مثل همیشه _ تخیلی .

+ شما از خط قرمز هایتان چطور دفاع می کنید ؟


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش های حرفه ای تعمیر مایکروفر وبلوگگردی شهر آینده حدیث نفس MCND Boys فلوکس فایل خرید و فروش سگ ژرمن شپرد نزمه بزرگترش کن!